45- کشتی ام ک خانه ی ماهی ها شده


کلید را میگذارم زیر پادری ، نان ها را گذاشته ام توی یخچال ، پرده ها را که کشیده ام ، لباس هایت را تا کرده ام ، نامه چسبانده ام ب آینه ، نوشته هام را برداشته ام ، پیغام گیر صدای کسی را پخش میکند ک نمی شناسم لابد بیایی تو هم خواهی شنید 

پنجره را که بسته ام و رادیو را خاموش کرده ام ، دارم فکر میکنم چه چیز را جا گذاشته ام جز دلم؟ 

چه چیز فراموشم شده ست ؟ 

دارم می روم از خانه ای ک نداشتیم ، دارم میروم و غمگینم ، مثل نامه ای که سالهاست ب آن سوی دریا نرسیده ، کسی چه میداند چه حرف ها داشته ست؟ 

نگرانم ، شاید هوس کنی از کوچ برگردی و درختت را پیدا نکنی ، و بعد مداد کاغذی بر میداری لابد آن روز و می نویسی  به درختت که لانه ات را برداشته است و کجا رفته ست؟ ک چقدر بی ملاحظه ست 

درختت را بریده اند ، درختت حالا مداد است و کاغذ و میز

دارم می روم و غمگینم ، دارم گلدان ها را آب میدهم و غم نمی گذارد زیاد خم شوم ، دارم کفش هایم را پا میکنم و غم نشسته ست روی شانه هایم ، و غم دارد کلید ها را میگذارد زیر پادری