53- پیاده برویم تا مرگ


سرباز ها ، موها شانه زده ، تفنگ ها در دست ، پوتین ها برق افتاده ، می روند که بمیرند . قانون، قانون است . بعضی ها می روند تا سر کوچه نان بخرند . بعضی ها می روند گردش با فرزندشان . بعضی هم میروند که بمیرند ...

مثلن ازشان که بپرسی شغلت چیست ؟ می گویند مردن ... و تو باید خیلی عادی بدون حرکت اضافه بگویی آهان ، روز بخیر ، و از کنارشان بگذری بگذاری بروند به کار مهم شان برسند .



آیا خدایی هست؟ بیچاره خدای سربازها