یادم هست آن روزها هم همین احساس را داشتم ، که باید دست و پایم را از ماجرای آدم ها کنار بکشم ، که نباید خودم را در دسترس شان بگذارم 

میدانی خیال کن تلفن نداشته باشی و کسی زنگ نزند ، باکی ت نیست . خیال کن خاکسترت را توی رودی ، دشتی ، جهنم دره ای ریخته باشند ، کسی سر قبرت نیاید هم دیگر مهم نیست 

یادم هست گوشی را که دزد برد روی صندلی های زرد مترو لحظه ای نشستم و مرور کردم چه چیزهایی از دست داده ام ، آیا ارزش اشک ریختن دارد یا نه.. حتی اسم خودت  را ذخیره نکرده بودم ، نمیدانم چرا ولی اسمت را ب گذاشته بودم و این ب تنها دلیل اشک ریختنم شد ، دلم ناگهان ریخت . اما من که خیلی وقت پیش از دست داده بودمت

آهی کشیدم و دلیلم برای پرهیز از تو را پیدا کردم ، حتما دست نامریی تو را از من دور کرده بود ، حتما سرنوشت .. گه توی این سرنوشت

میدانی ؟ همه راه ها را میبندم که نیامدنت را نبینم ، زخم های من اینجور خوب میشود 

خواب دیدم که از یک خانه ای چیزی با هم با هزار سختی در حال فرار کردنیم و نمیدانم از که یا چه اما هر بار لحظه ی پیروزی دوباره وسط مهلکه بودیم و هزار بار این تلاش نافرجام تا خود صبح تکرار میشد . و چقدر شبیه کل زندگی فلاکت زده ام است ! 

باید بگویم معذرت میخواهم … کسانی هستند که رفتنشان ، بودنشان ، حضورشان ، تاثیرشان روی فضای اطرافشان عجیب مشخص است ، طعم بوسه هایشان فراموش نمیشود ، آدم از کنارشان بودن سر روی یک بالش گذاشتن سیر نمیشود ، و من معذرت میخاهم که از آنها نیستم ، مرا ببخش که در مسیر این خواهش وجودم دست و پای بیهوده زده ام 

کسانی هستند حتما که میشود دوستشان داشت ، هزار بار از آن خانه فراری شان داد و باز خسته نشد  ، اما من موجودی عادی و اغلب اوقات قابل ترحم ام که سوژه ی هیچ کدام این ها نیست 

معذرت میخواهم

دلم میخواست می آمدم خیلی ساده ، برایت مینوشتم که مرا صدا بزن ، مرا بخوان ، بگو که دلت از دوری ام به درد آمده 

دلم میخواست برایت نشانه ای میگذاشتم از خودم و میدانستم پیدایم خواهی کرد ، دلم عجیب میخواست بهانه ی مستی را بگیری و بگویی که همه چیز را بگذار کنار ، من عاشقانه دوستت دارم 

میدانی؟ دلم میخاست همه چیز به همین سادگی بود 

وقتی به من فکر میکنی حس میکنم از این فاصله هم، وقتی دلت تنگ میشود ناگهان توی چاه عمیقی سقوط میکنم که دیگر نوری بر من نمیتابد 

برای تو نمی نویسم باور کن ، برای دل خودم مینویسم که دارد تکه تکه میشود و عین خیالم نیست ، با خودم لج کرده ام ،میخواهم این بار به قیمت جانم تمام شود 

وقتی اسمم را صدا میزنی گوش هایم زنگ میزند ، هر شب ، هر شب توی خواب هایم پرسه میزنی ، همه اطرافیان اسمت را می آورند و نمیدانند سر من چه می آید 


همه چیز عادیست و من شب خواب میبینم نامه ای به دستم رسیده ست ، دست خط ش برایم آشناست با اینکه سالها از دیدنش گذشته ، تک تک کلماتش را یادم است  و اشک هایم را روی هر کدام از کلمات

زندگی دارد خیلی عادی جلو میرود و من جا مانده ام از همه چیز ، یک مشت قرص صبح و شب دارد هل ام میدهد کمی به جلو ، و نمیدانم این دانه های کوچک از کجا میدانند هرکدامشان باید کدام درد را خوب کنند ؟ 

میخندم ، شانه هایم را بالا می اندازم ، خرید میکنم ، سبزه سبز میکنم، سفر میروم و همه ی اینها چیزی از مردنم کم نمیکند