۱۹ - چشمی و صد آه


منی مانده ام که دارد تخریب می کند باقی مانده اش را ، دست نویس هاش را ته کیفم مچاله شده پیدا می کنم و میگذارم گم شوند دوباره ، به این فکر میکنم که همیشه پاهای یک زن افتاده س روی شانه ی زندگیم ، میروم توی فنجان های چای ، سیگار هایم را با فشار خون تو تنظیم میکنم

شبیه خمیازه می روم ، ناله ای کشدار برمیگردم 


از خودم می نویسم و پشیمان می شوم ، بک اسپیس را نگه می دارم تا برسم به غار تنهاییم ، من 21 سال است که عاشق نشدم 


۱۸ - زمان فراتر از آذر نمی رود


پرنده هارا بایستان از کوچ

بگذار شاخه  را باد ببرد

درخت تنهاست

لانه تنهایی را می فهمد

ریشه هارا بگذار بیمار شوند از عشق

گوش کن

آذر آخرین حرف خداست

قبل از رفتنش

حرف های مگو 



+ عنوان از وبلاگ الهام نوشت ِ عزیز

۱۷ - بخوان به نام سفر


دستت را جا بگذار توی دستانم 

که در را ببندم پشتت

نامه هات را پست کنم باهاش

روزها باهاش سیگار بکشم

شعر بنویسم

تو باید در این مردن مشکوک دست داشته باشی

۱۶ - پیله کرده ام به تنهایی


و چقدر در تنهایی آدم ها تنها تریم

چقدر خلوت دیگران به انزوا می کشدمان


۱۵- ریشه هامان را باد برده بود


ما درد بوده ایم

از عاشقانه برگشتیم


کوچه را ، دشت را ، تن هامان را قدم نگذاشتیم


ما را از دوست داشتن مــُردن

از پرسه را زیستن

ما را از زندگی برگرداندند 


زمین دارد ریشه هامان را پس می زند

شاید زمین جای دیگریست ...


+ مارا به ما رها کردند ، دلم برای خیابان هایی که قدم نزدیم ، برای پاییز هایی که زندگی نکردیم ، برای من میسوزد که نیستم