-
64- تنهایی بعد از تو غم انگیز تر شد
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1392 16:00
دست های تو سد شدند روی صورتم ، اشک هایم مرا غرق کرد . غم انگیز ترین شوق به آغوش تو بود. به گفتن عاشقانه ای ک وقت شنیدنش نبود. به حادثه ی تو. تنهایی بعد از تو معنای دیگری داشت ، درد توی گفتن این کلمات ماسید درد توی راه بین نگاه های دیگران به این دیوانه خشکید . از تو تا من راهی نبود . ار تو تا من هیچ چیز دیگری نبود. دست...
-
63- او دارد میمیرد
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 21:02
وقتی زمین میخورد و کف دست هایش خراش بر میدارد ، وقتی مریض میشود و تمام روز بهانه میگیرد، وقتی بیخود موقع شستن دست هاش زیر گریه میزند، وقتی ک در برابر اینکه برایش آژانس بگیری مقاومت میکند ، و سخت خسته ست ،از درون سخت متلاشی ست ، سخت معنای آرامش را از یاد برده ، او هنوز ناخن هایش را میجود، تازگی ها لکنت گرفته ست، او یک...
-
62- از مرگ برگشتیم بار
پنجشنبه 12 دیماه سال 1392 20:01
دارم ته شالگردنم را کور میکنم و فکر میکنم که بابا هم پشت فرمان به مرگ فکر می کند ؟ که چطور فرمان را بپیچاند که شبیه حادثه باشد ، که چطور حواس پرتی بگیرد ، آیا برادرم هم به قدر من از زندگی سیر است که جلوی اتفاقی را نگیرد ؟ آیا مادرم میداند که به اندازه ی او من هم پیرم ؟ فکر میکنم که مرگ برای آنها چه شکلی ست ؟ کاش میشد...
-
61- جایی هست میان دستان تو که سرزمین من است
سهشنبه 3 دیماه سال 1392 19:02
بغل میخاهم ، سخت مچاله ام . بغل میخاهم مثل پرنده ای ک هنوز نفهمیده مادرش بر نمی گردد. کاش یکی بیاید که نداند درد را . کاش یکی بیاید سرم را بگیرد زیر بالش . بیاید باور نکند که لانه را باد میبرد . خواهرم را میخاهم . من از این همه تنها دو دست میخاهم که سرم را بگیرد صورتم را بپوشاند . که وقتی با دنیا قهرم شد بروم توی خانه...
-
60- آدرس مرا بنویس کف دستانت
جمعه 29 آذرماه سال 1392 13:34
دستم را از پنج جا بریده ام ، مچ دست چپم مدت هاست درد میکند ، تازگی شانه هایم افتاده تر شده اند و اصلن خیالم نیست که قوز کنم ،دیگر ناله نمیکنم ، آه نمیکشم ، سیگارم را کم کرده ام ، از دوست هایم دور شده ام ، از دیشب قهر کرده ایم ، شام دیشب خوشمزه بود ، امروز چیپس ماست خورده ام و بعد از ماه ها تتها توی خانه مانده ام همه...
-
59- تنهایی یک غار است در آدم
چهارشنبه 29 آبانماه سال 1392 22:53
یک پاییز بوده است که من یقه ی کت خاکستری م را تا جلوی دهانم بسته ام و همه ی باران های این شهر را تنها قدم زدم ، یک پاییز بوده ا ست که با صدای زن توی هدفونم خوانده م ، باران برده ست مرا تا کافه ها و برگردانده ست خانه ، کتاب هایم خورده اند مرا ، چشم هایم 3 شماره نشست کرده اند ، یک پاییز بوده است ک تنهایی ش را هزار سال...
-
58-شماره ام را پاک میکنی؟
جمعه 10 آبانماه سال 1392 12:00
راستی بعد از مرگ چه می شود ؟ می آیی می بینی که نفسم گرم نیست ، چشم هایم نگاه ندارد ، چیزی توی سرم نیست و میگذاریم یک متر زیر زمین؟ می آیی میبینی مثل همیشه خوابیده ام اما سردم شده ، می آیی میبینی قرص هایم کم نشده اند امروز ، میبینی نرفته ام قدم بزنم و دیگر تمام مرگ چه می تواند باشد؟ بعد مرگم چه می شود تورا ؟ شاید یک...
-
57 -روزه سکوت
یکشنبه 14 مهرماه سال 1392 22:37
اسم دردم نسرین است ، نسرین دهقان ، موهای تیره، 22 ساله ، مرض خطرناکی ست اسم دردم منم ، که سالهاست یک گوشه کز کرده ست . بی پروا بگویم درد من یک دختر مردنی ست ، رنگ پریده ، بی قواره ، تنها ... به اندازه ی یک قرن تنهاست ، توی لباس های گشاد فراموش شده ، درد من یک صورت رنگ پریده است که هر بار توی آینه نگاه نکرده ست آخ دردم...
-
56- مثل جذام که تنهایی ست
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1392 22:52
یکی بیاید ، یکی که حرف حساب داشته باشد ، یکی بیاید با من ِ غریبه یک ساعتی حرف بزند . این زن روزهاست رفته است توی غار تنهایی ش ، کسی نیامده ست دنبالش ، زنی ام که رفته است قهر یک عمر + تنها تر از این هام ک خالی موندن این وبلاگ ، سکوت مطلق تلفن م، ملاقاتی نداشتنم نگرانم کنه . از درون متروکه ام
-
55- چه مانده است در برت؟
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 21:35
جانم بگوید برایت که این روزها سرم را کرده ام توی یقه ام ، دست هایم را همراه جیب هایم آویزان کرده ام روی چوب لباسی ، جانم برایت بگوید از آن سوی دنیا ، از شرقی ترین نقطه ی ایران ، از شمالی ترین نقطه ی تهران صدایم میکنند ، و تکه هایم می آید کنار هم ، جانم برایت بگوید متلاشی ام ، وقتی که سر نداری سر درد نمی تواند باشد ......
-
54- این پرنده ک پرید آخرین پرنده بود
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 22:57
تو می دانی کجای جهانیم ما؟ کی می داند خدایی هست یا نه؟ خدای بعد از ظهر ها دلشوره دارد و بی حوصله ست ، خدای صبح ها تکراری ست، عصبی ست، سیگار میکشد یک بند ، و خدای شب ها عاشق پیشه ست . تو میدانی کی هستیم؟ من فقط می دانم چشم هام را که ببندم یادم می رود کی هستیم ، به زور باز نگه داشته ام یک باریکه لای چشم هام را ، دنیا...
-
53- پیاده برویم تا مرگ
جمعه 28 تیرماه سال 1392 00:17
سرباز ها ، موها شانه زده ، تفنگ ها در دست ، پوتین ها برق افتاده ، می روند که بمیرند . قانون، قانون است . بعضی ها می روند تا سر کوچه نان بخرند . بعضی ها می روند گردش با فرزندشان . بعضی هم میروند که بمیرند ... مثلن ازشان که بپرسی شغلت چیست ؟ می گویند مردن ... و تو باید خیلی عادی بدون حرکت اضافه بگویی آهان ، روز بخیر ، و...
-
52- پشت بغضت ، دریای خزر است
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1392 22:06
من اشک های تو را ریخته ام ، همین بعد از ظهر که تمام روزهای رفته مان بود ، همین امروز که یک سال پیر شدی ، جلوی چشم های من ، فنجان فال قهوه ات بودم ، که ریخته بر زمین ، شکسته ، لال شده . خواب هایی بوده ام که از آنها پریده ای ، من عمر رفته ی توام ، روزهای ابری ام که چتر نداشته ای ، یک کوچه ام ، یک شرکت خاکستری ، پالتو...
-
51- این جهان را خدایان گریان ساخته اند
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 23:07
گاهی اشک همه ی راه های موجود است ، پرنده می آید از چشم هات ، سقوط میکند ، می افتد روی خاک ، جان می کند . ببین چطور خاک می شویم . ببین کجای این خاک اشک هایت را نشمرده ست . خانه قبرمان شده ست . پنجره ها چیزی از غربتش گم نمی کنند . پنجره ها ... چشم های زمینند . پنجره ها را ببند ، ببین که تنهایی ضرب میگیرد روی میزها ، هیچ...
-
50- با آتش جنگ سیگارت را بگیرانی
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 23:31
در چین سیل آمده ، عراق را آتش زدند ، همه ی هواپیما های مسافر بری سقوط کرده اند ، دنیا خرابه شده ست ، جنگ است ، قارت است ، قهر است پرده ها را بکش ، بنشین ، و از عشق بگو
-
49- من هم چشم هام را می بندم
جمعه 17 خردادماه سال 1392 11:31
حالا سه روز است ک بیدار نشدی شاید هنوز فردا نشده باشد
-
48- بخوان به نام مردی ک برای همه سیگارهاش اسم میگذاشت
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 22:40
زمین بوی تو می دهد درخت ها غمگین ترند گندم ها گندم زار ها شانه می شوند زیر خانه ای با سقف شیروانی شاید زیر ریشه های یک توکا زمین نم گرفته ای توی یک مزرعه ی سوخته خوابیدی فکر کن پاییز شده باشد و درخت همه ی برگ هاش را با چنگ و دندان گرفته باشد ک بوی تو را می دهد یک دشت مانده است و صدات ک می پیچد در باد
-
47- سلول هایی خاکستر شده
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 14:09
دنیا را پر کرده اند از قبر کیوسک های تلفن اتوبوس های خاک گرفته توی ویترین هایی دسته بندی شده تنهاو تنها تر و تنهایی ک تمام هیکل آدم ها را بلعیده ست
-
46- سراغم را از صندوق های پست بگیر
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 21:04
خیابان ها را کوتاه کرده اند و پیاده رو ها را عریض با این فاصله باید کنارت بایستم و پشت تلفن بگویم که دوستت دارم هنوز کنارت بخوابم و نامه بدهم که بپیچ دور تنم با این فاصله باید از کنارت رد شوم و به قاصدک ها بگویم که برمیگردم
-
45- کشتی ام ک خانه ی ماهی ها شده
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 21:33
کلید را میگذارم زیر پادری ، نان ها را گذاشته ام توی یخچال ، پرده ها را که کشیده ام ، لباس هایت را تا کرده ام ، نامه چسبانده ام ب آینه ، نوشته هام را برداشته ام ، پیغام گیر صدای کسی را پخش میکند ک نمی شناسم لابد بیایی تو هم خواهی شنید پنجره را که بسته ام و رادیو را خاموش کرده ام ، دارم فکر میکنم چه چیز را جا گذاشته ام...
-
44- از یک جای دور دوستت دارم
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 23:35
به گلاره سیم تلفن درست از زیر پای من رد شده است ، رفته است از بیخ دیوار ، کشیده شده است تا آشپزخانه ، میرود هر سه طبقه را پایین ، توی بن بست مان از دیوار ها بالا رفته ست ، از توی همه ی کوچه هایی ک رفته ای ، از همه ی خیابان های این شهر... خطوط تلفن ، آه ، چه میدانند صدات از کجای این شهر نمی آید. ترسیده ام ، از ایستگاه...
-
43 - حرف نیست این ها
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1392 11:37
من اما روزهاست که حواسم نیست چون تو ، اتفاق ها می افتند و نمی دانیم بین حرفهام -دارم از خودم میگویم ک مرگ نمی ترساندم و این خودش ترسناک است، دارم برات میگویم ک نشسته بوده ام چهار زانو که مرگ بیاید ، دارم برات می میرم - از خودت میگویی ، حواست نیست به مردن من و توی خیابان ها قدم میزنیم و جا می مانم ، توی کتاب فروشی بدون...
-
42- جیب هایم را پر کنم از صدات
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1392 22:48
سختم است به زبان بیگانه حرف زدن ، به یک زبان دیگر دوستت داشتن ، آن وقت باید از نو بار دیگر ببینمت ، خورشید از زاویه ی دیگری تابیده باشد به موهات ، باید راه های دیگری برسد به خانه که پیاده برویم و باران بگیرد . سختم است با زبان دیگری گوش بدهم به صدای پات که می رود ، شاید باید حرف های دیگری از رادیو شنیده باشم ، باید...
-
41 - از زندگی رانده شدیم
شنبه 26 اسفندماه سال 1391 21:41
غریب مانده ام توی سرزمینم ، نامه ام توی یک بطری که رسیده ست آن سوی این دریا ، از اینجا که ایستاده ام تا من یک دریا راه است ، یک دریا تا خودم راه است تنها مانده ام از من ، موهایم مانده ست لای صفحه ی 56 کتابی که برات خوانده بودم ، دلتنگیت را هجی کن ، برای موهای قهوه ای ام ، دور شهر دور داده اند کتاب را ، جنایت منم ، با...
-
40 - مزرعه ی سوخته ام
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 20:57
صدای پاهات می آید با بهار تو صدای گرفته ی یک صبحی که پهن شده ای روی میز صبحانه یک روز صبحی که بینیش را چسبانده به شیشه ها پرنده ای که یک شهر را گرفته زیر بال هاش پرنده ای که مادر همه سیم های برق شده ست
-
39- زیر نقره ای اندوه
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 14:58
چیزی کاشته ای در من، زیر پوستم، توی سبزی تیره ی رگ هام. چیزی که هر صبح دارد با من از خواب بلند می شود، بلند تر از دیروز ... توی آینه خودش را نگاه میکند او هم، لباس قرمزش را می پوشد ، یک چیزی کاشته ای درست بین مهره های گردنم، تیر بکشد عصر ها ... یک چیزی مثل ترکش های یک جنگ داخلی توی تنم مانده ست یک چیزی مانده توی نگاه...
-
38- از توی داستان هایم زنی کوچ کرده
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 00:53
شاید یک روز از همین روزهای گذشته مرده ام و فقط حالیم نیست ،یک روز گرم تابستان ، روی آسفالت تازه خط کشیده شده ی خیابان رو ب روی خانه ، آدم ها دارند میترسند از سر متلاشی شده ام زیر چرخ ماشین و بعد بی عار بلند شده ام رفته ام توی صف بانک یکی از همین روزهایی ک گذشته رفته ام خودم را توی خزر غرق کرده ام و بعد جنازه ی باد...
-
37 - تمام
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 21:01
یک زمستان باشد و دیگر هیچ ، پرنده ها بروند و سرزمینشان را گم کنند ، من فقط میخواهم ریشه هام یادشان برود بهار را زیاد تر از این ها خسته ام ، خواب کم است باید بمیرم کمی چشمانم حفره هایی شده اند توی کوه یخ ، ساده بگویم تابستان سال هاست ک مانده فرسنگ ها زیرآبم
-
36- چیزهایی هست که نمی دانیم
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 22:42
در فکرم تو را از خواب هام بکشم بیرون، از بین همه ی اجناس تاریخ مصرف گذشته ی خانه، از زیر خروار ها خاک نشسته روی سرامیک ها و رد پایمان ک رفته ایم تا اتاق، از زیر لباس های روی زمین پخش و پلا ، از زیر لحاف ، از زیر تنم در فکرم قرص هایم را قسمت کنیم، باید هر دو یادمان برود بیرون از این خانه دنیایی هست دست هایت را باید...
-
35- بی خوابی
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 21:00
آمده بودم ببرمت به خواب هام ، جا گذاشتمت بین قفسه ها ی دارو ، توی جیب های روپوش سفیدم ، زیر انگشت های لرزان زنی روی زنگ اخبار ماندی ، گفته بودم چین های لباست را باز کن ، بینداز روی میز کارم ، بینداز روی همه ی پنجره ها ، روی افسانه را ، که قلبش دوبار ایستاده ، روی قلبش گفته بودم زنگ بزنی ، صدای بوق بیاید 3 تا ، و بعد...