کنار تو پیدا شدن ، در یک روز برفی خوب است ، روی صندلی 8 ردیف سوم یک سینما یک فیلم آبکی دیدن خوب است و به کشیدگی انگشتان تو فکر کردن ، سر روی شانه های تو گذاشتن و از عاقبت هیچ چیز نترسیدن خوب است
مرد را بردن تا لب چشمه خوب است ، منتظر بوسه ای که انگار تبانی کرده ایم راجبش حرف نزنیم ماندن خوب است ، بی خیالی ت ، شانه بالا انداختنت و قدم های تند ِ من که از پیاده روی پر از برف شل و گل ِ ولی عصر به خودم بر میگردم
مرا تصور کن که یک رو سری آبی ِ لاجوردی انداخته باشم روی شانه هام ، سر عصری بشینم توی اتاق نیمه تاریک و برای احساس هام مرض بگذارم ، چای بخورم و به این فکر کنم که می دانم
دانستن چقدر از حادثه دورم کرد...
چای تمام شده ، پیاده رو ها را برگشته ام ، برف را ، فیلم را، بوسه را زمان خاکستری کرد و من هنوز دارم توی آن تاریکی به دستان تو فکر میکنم
با من از برف هایی بگو که نبارید ، از فکر هایی که نکردیم ، از بوسه هایی که نشد
با من از برف هایی بگو که نبارید ، از فکر هایی که نکردیم ، از بوسه هایی که نشد
این عالی بود ب منم سربزن خوشحال میشم
این حرف ها امتداد ندارند. همه شان دور می زنند و فرو می روند در خودشان. فهمیدنشان عشق نمی خواهد. دیوانگی می خواهد و بوی زمین باران خورده و خیسی چشم هایی که کور شدند از بی اعتنایی و دروغ های کوچک خوب
این حرف ها
امان از اینها که عاشقانه نیست
قشنگ بود... از بوسه هایی که نشد! مرررسی
مرسی
همه چیز طوری بشود که برف می خواهد...
برف طوری ببارد که تو می خواهی...
تو طوری که من می بینم...
دستانت فقط!!
دست ها خط خداوندند ، باورکن