سلام به رخوت یک روز بهار . یک خلوت دل انگیز کنار پنجره . باریکه نور افتاده بود روی صورت و دست های من و تو میدرخشیدی در چشم هایم. پرنده ها می آمدند می شنیدند و میرفتند. سلام به بهار و روز های روشنش
حرف های عاشقانه زدیم . در آن نیم روز همه حرف ها روشن و عاشقانه بود . حتی صدای چکه ی آب . حتی صدای بسته شدن در .
آره ک دوستت دارم ، آره ک حرف هایم برای تو عاشقانه میشوند ، آره ک غم ها را دور میربزم . آره دیوانه