دلم میخواست می آمدم خیلی ساده ، برایت مینوشتم که مرا صدا بزن ، مرا بخوان ، بگو که دلت از دوری ام به درد آمده 

دلم میخواست برایت نشانه ای میگذاشتم از خودم و میدانستم پیدایم خواهی کرد ، دلم عجیب میخواست بهانه ی مستی را بگیری و بگویی که همه چیز را بگذار کنار ، من عاشقانه دوستت دارم 

میدانی؟ دلم میخاست همه چیز به همین سادگی بود 

وقتی به من فکر میکنی حس میکنم از این فاصله هم، وقتی دلت تنگ میشود ناگهان توی چاه عمیقی سقوط میکنم که دیگر نوری بر من نمیتابد 

برای تو نمی نویسم باور کن ، برای دل خودم مینویسم که دارد تکه تکه میشود و عین خیالم نیست ، با خودم لج کرده ام ،میخواهم این بار به قیمت جانم تمام شود 

وقتی اسمم را صدا میزنی گوش هایم زنگ میزند ، هر شب ، هر شب توی خواب هایم پرسه میزنی ، همه اطرافیان اسمت را می آورند و نمیدانند سر من چه می آید 


همه چیز عادیست و من شب خواب میبینم نامه ای به دستم رسیده ست ، دست خط ش برایم آشناست با اینکه سالها از دیدنش گذشته ، تک تک کلماتش را یادم است  و اشک هایم را روی هر کدام از کلمات

زندگی دارد خیلی عادی جلو میرود و من جا مانده ام از همه چیز ، یک مشت قرص صبح و شب دارد هل ام میدهد کمی به جلو ، و نمیدانم این دانه های کوچک از کجا میدانند هرکدامشان باید کدام درد را خوب کنند ؟ 

میخندم ، شانه هایم را بالا می اندازم ، خرید میکنم ، سبزه سبز میکنم، سفر میروم و همه ی اینها چیزی از مردنم کم نمیکند