یک پاییز بوده است که من یقه ی کت خاکستری م را تا جلوی دهانم بسته ام و همه ی باران های این شهر را تنها قدم زدم ،
یک پاییز بوده است که با صدای زن توی هدفونم خوانده م ، باران برده ست مرا تا کافه ها و برگردانده ست خانه ، کتاب هایم خورده اند مرا ، چشم هایم 3 شماره نشست کرده اند ، یک پاییز بوده است ک تنهایی ش را هزار سال عاشقی نمیبرد ،
یک آذری را نشسته ام روی صندلی کنار راننده ، و فقط زل ام به خیابان ها ، و سکوت دهانم را گس کرده ...
یک جایی از زندگی ام نشسته ام لبه ی پنجره ی اتاقم و فکر کرده ام به آن پایین پخش شدن لابه لای برگ های زرد درخت گردو
یک پاییز بوده است ک زمستانی بعدش نیامده
راستی بعد از مرگ چه می شود ؟ می آیی می بینی که نفسم گرم نیست ، چشم هایم نگاه ندارد ، چیزی توی سرم نیست و میگذاریم یک متر زیر زمین؟
می آیی میبینی مثل همیشه خوابیده ام اما سردم شده ، می آیی میبینی قرص هایم کم نشده اند امروز ، میبینی نرفته ام قدم بزنم و دیگر تمام
مرگ چه می تواند باشد؟
بعد مرگم چه می شود تورا ؟
شاید یک روز زنگ بزنم و خانه نباشی
شاید بیایم مثل قدیم آغوشت را باز نکنی
شاید بخواهم بیایم با تو قدم بزنیم لای قبر ها و بروی