گاهی اشک همه ی راه های موجود است ، پرنده می آید از چشم هات ، سقوط میکند ، می افتد روی خاک ، جان می کند . ببین چطور خاک می شویم . ببین کجای این خاک اشک هایت را نشمرده ست . خانه قبرمان شده ست . پنجره ها چیزی از غربتش گم نمی کنند . پنجره ها ... چشم های زمینند .
پنجره ها را ببند ، ببین که تنهایی ضرب میگیرد روی میزها ، هیچ ت.خ.مش نیست اشک های من
گاهی عشق تنها راه برگشتن است.
در چین سیل آمده ، عراق را آتش زدند ، همه ی هواپیما های مسافر بری سقوط کرده اند ، دنیا خرابه شده ست ، جنگ است ، قارت است ، قهر است
پرده ها را بکش ، بنشین ، و از عشق بگو