واقعیت مثل چند سی سی پتاسیم ناقابل میرود توی رگ هات و قلبت را مثل سنگ سفت میکند ، راستش را بخواهی همه ی ما اشتباهی کسی را کشته ایم ، راستش را بخواهی خیلی ها خیلی جان کنده اند که اشتباهشان را ماست مالی کنند . حیف که آنچه رخ داده با هیچ چیز پاک نمیشود . با هیچ چیز نمیشود زمان را برگرداند ، هرچقدر بخوابی و بیدار شوی چیزی تغییر نمیکند . ایراد دنیا همین است
فکر میکنم بزرگ شدن همین باشد ، خورجین روی گرده ات هر روز از اشتباهاتت سنگین تر و بزرگ تر خواهد شد ، بزرگ به اندازه سن ت ، بزرگ به اندازه ای که باد کرده ای از غرورت ، فکر میکنم بزرگ شدن تعریف نباشد اصلا
کاش هیچ وقت آنقدر جدی نشده بود ، کاش هیچ وقت آدم مهمی نمیشدیم ، کاش توی یک روستای دور تنها کارمان این بود عصر نان بپزیم و به غاز ها دانه بدهیم