نکند هنوز توی آن کوچه توی آن سرما ایستاده باشم؟ چه چیز می توانست نگذارد که ساعت ها بایستم و به ندیدنت ادامه دهم؟
برای من عاشقانه نیست ، باور کن . فقط آنقدر دنیام کوچک است که پاهام می زند بیرون اگر اینقدر مچاله نشوم ، برای من لحظه ها نمی گذشتند ، کش می آمدند
باور کن راه های دیگری هست برای دور شدن ، بیا و کوچه ها را بد نام نکن ، بیا و به آینه ی جلوی ِ آن ساختمان ِ بی قواره ت یاد بده زیبایی ِ مرا ، راه های دیگری هست که به تمام شدن برسد
نکند همان موقعی که کیفم را انداختم روی شانه م و از همه ی کوچه های آن حوالی زدم بیرون ، زدم به خیابان اصلی ، داشتی از در می آمدی
عاشقانه نیست باور کن ، آنقدر در تو جا ماندهم که انگار من توی آن ساختمان دارم با مدیر عاملم جلسه را رسمی اعلام می کنم ، و این منم که توی تاکسی های سید خندان به آن غریبه که مرا می شناسد لبخند های بی معنی می زنم ، تو نمی دانی که این منم که جواب پیام هام را سرد می دهم ، که کلافه ام از این همه دوست داشته شدن
از دوست داشته شدن کلافه نیست،
از اینکه در خورش چیزی برای بخشیدن نداره دلخوره
همان از دوست داشتن کلافه شدن است دختر
انقدر که این جمله ها شیشه ایست
انقدر که نمی شود باور کرد
تو جامانده بودی ...
داشته .. نمونه ش خود من ک تو را .. : )
چیزی هنوز در ته قلب من دارد می تپد ک قطعن مهربانی است .. وگرنه از پس این همه سال مردن .. دلی نمانده برایم .. جانی.
:) دلبری نکن خانوم
بیشتر از این نمی شود دوستت داشت
ینی کسی تا حالا کسی را بیشتر از این دوست نداشته
کلافه لای گمشدگی های عشق...
دهانم که ساعت می شود یخ می زند نبودن هایت را...
از همین کوچه ها که بگذرم!!
از همین هزار کوچه که بزنم بیرون
از خودم ، از تو