یک زمستان باشد و دیگر هیچ ، پرنده ها بروند و سرزمینشان را گم کنند ، من فقط میخواهم ریشه هام یادشان برود بهار را
زیاد تر از این ها خسته ام ، خواب کم است باید بمیرم کمی
چشمانم حفره هایی شده اند توی کوه یخ ، ساده بگویم تابستان سال هاست ک مانده
فرسنگ ها زیرآبم