چیزی در دلم نشست کرده است ، مثل رودخانه ای که مسیرش افتاده است به پی خانه ، مثل خانه ای که پی اش در آب ها فرو رفته ست ، ، مثل پی خانه که هر روز بیشتر از قبل میداند که چیزی از عمر خانه نمانده ، مثل خانه که ترجیح می دهد بروز ندهد از پایه هاش دارد ویران می شود
مثل اهالی خانه که جایی برای رفتن ندارند ...
در حال ندانستنم ، مثل مسافری ک دارد کم کم وسایلش را جمع میکند ، بدون اینکه بخواهد قبول کند باید برود ، مثل تنهایی چای خوردن توی یک ایستگاه بین راهی
باور کن سالها از مرگ من میگذرد ، و دارم روی اسفالت ها نقش راه رفتن را تداعی میکنم ، ما سفر میکنیم ، از گوری ب گورستان دیگر
در حال ندانستنم ، مثل مسافری ک دارد کم کم وسایلش را جمع میکند ، بدون اینکه بخواهد قبول کند باید برود ، چقدر تشکر دارد این قسمتش چقدررررخوببببب ممنونمم
تو خانه ات انگار روی آب...
انگار در هوا...
مهمان هم معلق باشد لای روزهایت!!
دارم توی خانه ی خودم غرق می شوم
من مرده ترین زنده اى که دنیا به خودش دیده ... دوست دارم بروم دور نسرینم...خیلى دور ...
من از همان دور می آیم
از دیرتر از این ها
بگذار ندانیم که جائی برای رفتن نداریم..
بگذار حتی ندانیم در حال ندانستنیم !
دنیا جای خووبی برای نفهمیدن است...
ندانستن خوب است
ندانستن عمق فاجعه را کم میکند
شاید این خرابی باعث خیر شود.شاید خانه ی بهتری بسازی.گاهی برای ساختن چیزی جدید کهنه ها را خراب کرد
خوب است اگر جانی باشد
سخت هنگامیست
فرو ریختن
این نشست ها یک سیل کم دارد که همه چیزرا باخودببردتا حس معلق بودن به یک باره تمام شود...
تمام می شوم شبی
فقط ب من اشاره کن