و بلاخره صبح غریبه ها میرسند و جسد یخ زده مان را کنار آتش پیدا میکنند . که آتشمان سالها قبل خاموش شده . بلاخره صبح میشود و تنها نگاه چشم های باز من میماند به تو ، که بیدار بمان لحظات آخر . فقط خاطره ی رقص آتش میماند آن وقت که زنده بود . که روی سینه ی من نور قرمز انداخته بود و گونه های تورا گر گرفته بود . بلاخره صبح خواهد شد و دنیا از یاد میبرد شب چگونه گذشت .
صبح میرسند و نگاه خشک شده ی من را میبرند به سرد خانه , چرا تمام زندگی م به سردی گذشت؟
حرف های دیشبمان را روی لب های تو یک کولی خواهد دید . می آید و عاشقانه هایش را میدزدد . می آید و خواب خوب را میدزدد. می آید و شب را میدزدد
دوخط آخر:)
حرفهای دیشبمان را روزی شعر می نویسند
و کولی های کنار آتش میرقصند
و شاید باران شوند پشت پنجره های انتظار
حرفهای دیشبمان می شود عاشقانه های بر باد رفته
و ما میمانیم و سکوت های نازا
و ما میمانیم و واژه های بی بکارت
و ما میمانیم و خوشبختی های نیامده
این شاید پایان حزین قصه ما باشد
وقتی صبح غریبه های میرسند و جسد یخ زده مان را کنار آتش پیدا می کنند
9156یک راه مطمئن و درآمدزا برای کسانیکه مایلند از صفر شروع نموده و از هیچ به همه چیز برسند درآمد بسیار زیاد , آسان , مطمئن و قانونی برای صاحبان سایتها , وبلاگها و بازاریابها