خواب دیدم که از یک خانه ای چیزی با هم با هزار سختی در حال فرار کردنیم و نمیدانم از که یا چه اما هر بار لحظه ی پیروزی دوباره وسط مهلکه بودیم و هزار بار این تلاش نافرجام تا خود صبح تکرار میشد . و چقدر شبیه کل زندگی فلاکت زده ام است !
باید بگویم معذرت میخواهم … کسانی هستند که رفتنشان ، بودنشان ، حضورشان ، تاثیرشان روی فضای اطرافشان عجیب مشخص است ، طعم بوسه هایشان فراموش نمیشود ، آدم از کنارشان بودن سر روی یک بالش گذاشتن سیر نمیشود ، و من معذرت میخاهم که از آنها نیستم ، مرا ببخش که در مسیر این خواهش وجودم دست و پای بیهوده زده ام
کسانی هستند حتما که میشود دوستشان داشت ، هزار بار از آن خانه فراری شان داد و باز خسته نشد ، اما من موجودی عادی و اغلب اوقات قابل ترحم ام که سوژه ی هیچ کدام این ها نیست
معذرت میخواهم