گاهی اشک همه ی راه های موجود است ، پرنده می آید از چشم هات ، سقوط میکند ، می افتد روی خاک ، جان می کند . ببین چطور خاک می شویم . ببین کجای این خاک اشک هایت را نشمرده ست . خانه قبرمان شده ست . پنجره ها چیزی از غربتش گم نمی کنند . پنجره ها ... چشم های زمینند .
پنجره ها را ببند ، ببین که تنهایی ضرب میگیرد روی میزها ، هیچ ت.خ.مش نیست اشک های من
گاهی عشق تنها راه برگشتن است.
اشک سیل شود، زندگی ام را ببرد..
گاهی اشک همه ی راه های موجود است
کریههای سیل
غربت خانه را توی سینه ات پنهان کرده ای، پرنده ای توی سینه ات روی شاخته های درختی پیر نشسته و آواز می خواند .. درختی پیر که در اعماق تو ریشه دوانده .. قلبت هزار سال است که تنها مانده ...
دو هفته دیگر گذشت و داستان های دیگری برگزیده شد برای خواندن شما.
رمی (عباس معروفی)
عصر جمعه (آرزو اسلامی)
تمثیل لیلا (مهدی بلاغی)
کم کم خاک می شویم
و هنوز ب عشق فکر می کنیم
فقط فکر می کنیم
و خاک می شویم
داغی یک آدم از هوس نیست
از وجود حوا هست و نه هوا