دل تنگی هایم از ساعت ده به ساعت هشت نقل مکان کرده اند . دنیایم دارد کوچک و کوچکتر میشود . وسط دیدارمان بی دلیل گوشه چشم هایم اشک نشسته . توی آینه زنی با موهای خاکستری میبینم که یک روز تمام وقتش را حرام دوختن یک پیش بند کرده و آخر سر چرخ خیاطی ش خراب شده . درونم یک پبر زن است که همه کارهایش ناتمام مانده . که یک شکست خورده ی به تمام معناست .توی خانه سایه اش پاورچین میرفته و از آشپزخانه قرص هاش را می آورده.
سلام
عطرباران از اغما بازگشته است.
ساعت را بی خود دستکاری می کنند. بی خوابی که ساعت ندارد. بی خوابی هزار تا فکر و خیال صد تا یک غاز هم ندارد. درد دارد. کوبیدگی استخوان دارد. کبودی دارد