همیشه دلم میخاست حرفم رو مثل همین جمله ساده بگم . لطفن برای من پیغام بذار. لطفن سرد از کنار من رد نشو و حرفی به من بزن. گاهی دلم میخاد یک دوست نگرانم بشه و چند بار زنگ بزنه و روی پیغام گیرم پیام بذاره ک دل توی دلم نیست . دلم میخاد همه چیز رو خاموش کنم ، همه راه های ارتباطی رو مسدود کنم و برم توی جنگل زندگی کنم . توی یه کلبه بالای یه تپه وسط گل های زرد . دلم میخاد پشت پنجره بشینم تا ببینم ماشین نقره ایت از پیچ و خم تپه با شوق بالا میاد . صحبت از تو ک باشه چرخ های ماشینت عاشقانه ست . صدای در زدنت عاشقانه ست . و اون هجمه ای ازبوسه و اشک ک با هم مخلوط خواهد شد .
برای من روی بلیط باطله ی سینما پیغام بذار ک آمدم نبودی عزیز تر از جانم. و بذار لای در . زندگی اونقدر طولانی نیست ک منتظر باشی تا بار بعدی ...