تمام روز پرنده ای نشسته باشد کنارت ، باهات حرف زده باشد ، از آسمانش ، درختش ، لانه اش و همه ی پرنده هایی ک می شناسد و رنگ هاشان و اینکه چه جور می خوانند برات گفته باشد
سرش را روی شانه ات گذاشته باشد توی ایستگاه مترو و اشکش آمده باشد ، آن وقت همه چیز برات رنگ باخته باشد ، ک در یک روز کوچک پاییزی توی یک ایستگاه کوچک و حقیر مترو روی صندلی های رنگی رنگی اش نگاه کنی به آسمان کوچکی ک معلوم نمی شود اما می دانی که کجاست و در دلت به همه ی کتاب ها و نویسنده هاشان ، به همه ی آدم هایی ک بزرگ به نظر می رسند ، به همه ی آن هایی ک می دانند چی هستند یا چی میخواهند ک باشند لعنت فرستاده باشی
و بعد سرت را بیندازی پایین و یک پیاده روی تاریک را گرفته باشی که بروی به خانه ات که یک پرنده لنگان لنگان از کنارت فرارکند ،بروی ببینی خیس است و انگار یک طوریش شده . قصد کنی ببریش خانه و بگیریش توی دست هات اما هی سعی کند از دستت برود
های پرنده از دست رفتن را چه می دانی تو ؟
فکر کنی که تقلای زبان بسته ها یعنی چه ؟
دست زخمی از تو را نمی دانم ...
شاید داری از خانه اش دورش میکنی ، شاید این یعنی نه ، شاید مثل من کمک نمی خواهد و قصد کرده آنقدر آنجا توی آن سرما بایستد تا بمیرد
و بعد بگذاریش زیر یک طاقی روی زمین خشک و بهش بگویی معذرت میخوام همه ی پرنده های زمین
شب بود.. و مثل همیشه ما مردد بودیم
شب بود و ما مثل همیشه غمگین بودیم
صدای خمیازه ی کسانمان از ان طرف در شنیده می شد
شب بود و هیچ کس برای بالشت های ما خواب را نیاورده بود
ما با چشم های خیلی خیلی باز منتظر صبح مانده بودیم
خوابیدیم و مرده بودیم
بیدار شدیم و مرده بودیم
و با جسد هامان رفتیم سر کارهای مهم تر مان
تیترت رو دوس دارم
پرنده ها بلدن چه جوری غم هاشونو کم کنن. اونا می تونن پرواز کنن
راه فرار را خوب می دانند پرنده ها
و می شود صدایت را بی صدا مرد در مرگی دوباره با دسته پرنده های کوهستان های آتشفشانی. ..
خوبی نسرین؟. .. :)
می شود روی صدایم مرد باور کن
خوب م
غم گین نباش دوستم...
پاراگراف پرنده........عالی
غم گین نیستم الی
غمم
مرسی
وقتی خواننده یک "دست نوشته" می شوی یعنی نویسنده اش آگاهانه می خواهد تو را "هر کس که باشد" را به طور عام و یک شخص را "به طور خاص" بنشاند پای نوشته اش.
و البته تاکیید می کنم هرکس که اقبال خوانده شدن را بیابد.
این درباره کلیت اینگونه نوشته هاست. که خب طبیعتن عادلانه نیست به مقایسه کشانیده شوند. : )
عنوان آنقدر حرف برای گفتن دارد که لازم است بنیشنی و بخوانی اش
زبان بیان، گونه ی خاص دارد
شادی زی و نویسا بمان
بعد از مدت ها یک نظر این چنینی خیلی خوب بود
راستش دست نوشته ها اصالت بیشتری دارند وقتی ک یک حسی بهت دست داده باشد و مجبورت کرده باشد ک بنویسیش همان طور ک در ذهنت می گذرد
باور کن چیز دیگری جز ذهن آدم ها در جریان نیست ، باور کن چیز بیشتری وجود ندارد
خوبی اینگونه عنوان ها این است ک من یک 10 خطی را از متنم را حذف کردم و نوشتم "آنقدر غمگینم که می شود روی صدام مرد" ، می دانم همه ی چیز هایی ک توی سرم می گذشته را نشان نمی دهد ، که یک سری کولی تویش آنقدر نمی رقصند تا بمیرند یا یک پرنده تویش یخ نزده
همین که تصویر ساز باشد و گویا برای من بس است
منو از کجا پیدا کردی که اینهمه شبیه منی ؟
شبیه چی؟
شاید من همون پرنده بودم... کسی منو با خودش نبرد
بعضی وقت ها باید بایستی و حرف نزنی و نگاه نکنی و نخواهی
از خودم مرا ببر بیرون ، مرا ببر به فروغ فرخزاد و تجربه ی اولین بوسه ، مرا ببر به بلوغ و شرم و حادثه
مرا ببر به معنی نگاه را ندانستن ، ببر به شعر های نوجوانی ام
آنقدر غمگینم که می شود روی صدایم مرد