راهم را دور کرده باشم ، به جای مدرسه آمده باشم تا دم خانه ای ،با قراری که نگذاشته بودیم ، با احتمال کمی که شاید نرفته باشی ، برات از یاس دیوار خانه ای دزدیده باشم و توی دست راستم توی جیب مانتوی گشاد مدرسه ام ازنگاهها و سرزنشها دورش کرده باشم و همیشه دلم خواسته باشد یک دستی من را هم ببرد توی جیب راست مانتویی از حرف ها و نگاه ها دورم کرده باشد
و بعد گز کرده باشم ، همه ی راه هایی راکه رفته ام ، همه ی انتظار ها را ، همه ی اتفاق ها را
همین که کسی از نداشتنت نترسیده باشد ، یعنی هیچ کجای تاریخ زمین ثبت نشده ای ، هیچ کس ترسان و لرزان نیامده باشد تا همان کوچه ای که بار آخر دیده ات آنجا ، هیچ کس را توی هیچ کوجه ای ندیده باشی، هیچ کوچه ای نرسد به خانه تان ، خانه...
همین که کسی شبی خوابت را ندیده باشد ، کسی دنباله ی نگاهت را نگرفته باشد ، کسی در فکر هاش کنارت ، زیر سر و بازوهایت ، زیر موهای گره خورده و نم دارت ، زیر سرت که سنگین شده ست از فکر ها و غصه ها و قرص ها نخوابیده باشد
من سرشار از ندیدنم ، از آدم هایی که نیامدند ، از کوچه هایی که به خانه ی ما نرسیدند ، از آدم هایی ک سر صبح جلوی راهم سبز نشدند ، زندگی برای من یک نطفه عقیم بود ک هیچ وقت اتفاق نیافتاد
موزیلا ///
اگرچه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
| محمد علی بهمنی |
نمی دانم چه شده است مارا ... که اینگونه افتاده ایم به جان خودمان...
من اما امیدوارم به بعد از این . به همان نیمه جانی که برایم مانده از پس آن زنده گی که برای تو اتفاق نیافتاد و برای من به تداوم یک زنده گی دارد دوباره می شود و می شود و می شود.
نسرینکـــ گلــــکـــ هوای خودت را داشته باش
زندگی فقط یک چیز هایی را می فهمد...
از کوچه که دور شوی مدام!!
زیبا بود