30 - توی چمدان هایی به دنیا آمدیم


بیا آنقدر توی همین تخت کش بیاییم که تو برسی ب آن شهر دیگر ، من جلوی چشم های مادر باشم ، به هیچ کجای دنیا بر نخورد، آخر می دانی که ما باید جلوی چشم های خدا باشیم


باید دیگر ندانم کجای کار ها خراب است ، ما به اندازه ی همه ی خرابی ها عمر نمی کنیم ، دلم فقط می خواهد یک چادر مثل بچه گی هام بزنم ، با چادر مادرم ، ملافه های خانه ، برویم توش ندانیم دنیا چه خرابه ای شده ست ...

29- زنی در خواب های من مرده ست

راهم را دور کرده باشم ، به جای مدرسه آمده باشم تا دم خانه ای ،با قراری که نگذاشته بودیم ، با احتمال کمی که شاید نرفته باشی ، برات از یاس دیوار خانه ای دزدیده باشم و توی دست راستم توی جیب مانتوی گشاد مدرسه ام ازنگاهها و سرزنشها دورش کرده باشم و همیشه دلم خواسته باشد یک دستی من را هم ببرد توی جیب راست مانتویی از حرف ها و نگاه ها دورم کرده باشد

و بعد گز کرده باشم ، همه ی راه هایی راکه رفته ام ، همه ی انتظار ها را ، همه ی اتفاق ها را

همین که کسی از نداشتنت نترسیده باشد ، یعنی هیچ کجای تاریخ زمین ثبت نشده ای ، هیچ کس ترسان و لرزان نیامده باشد تا همان کوچه ای که بار آخر دیده ات آنجا ، هیچ کس را توی هیچ کوجه ای ندیده باشی، هیچ کوچه ای نرسد به خانه تان ، خانه...

همین که کسی شبی خوابت را ندیده باشد ، کسی دنباله ی نگاهت را نگرفته باشد ، کسی در فکر هاش کنارت ، زیر سر و بازوهایت ، زیر موهای گره خورده و نم دارت ، زیر سرت که سنگین شده ست از فکر ها و غصه ها و قرص ها نخوابیده باشد


من سرشار از ندیدنم ، از آدم هایی که نیامدند ، از کوچه هایی که به خانه ی ما نرسیدند ، از آدم هایی ک سر صبح جلوی راهم سبز نشدند ، زندگی برای من یک نطفه عقیم بود ک هیچ وقت اتفاق نیافتاد