غریب مانده ام توی سرزمینم ، نامه ام توی یک بطری که رسیده ست آن سوی این دریا ، از اینجا که ایستاده ام تا من یک دریا راه است ، یک دریا تا خودم راه است
تنها مانده ام از من ، موهایم مانده ست لای صفحه ی 56 کتابی که برات خوانده بودم ، دلتنگیت را هجی کن ، برای موهای قهوه ای ام ، دور شهر دور داده اند کتاب را ، جنایت منم ، با یک پلاک بر گردنم ، شماره 713405، ثبت شده ام
بید زده ست جهانم را ، مثل رخت های سیاه توی صندوق ، نگران مرگ هایی ام که دیر کرده اند
ketab ra besoozan, jahan ra dar daryaye faseleye khdat va khodat beshoi o negarane marg nabash, raha bash, ta biayad, ba labkhandi montazer...
هی پسر، کاش فارسی می نوشتی همش
این خط خرچنگ قورباغه نمیذاره تمرکز کنم روز حرفات
موهای خرماییت...دستای مردادیت....شهریور لبهات....قدرش رو میدونم...
خورشیدم....خانومم....من با تو آرومم
دنیامی...رویامی...دستاتو میبوسم
حرفت مرا پرت کرد میان کلمات این ترانه ی جهان...
یک نفر شبها همیشه این را برایم میخواند...
غرق خیالش شدم یکهو...
خاطرات خوبند
که یهو بگویی آن شب را یادت می آید
یعنی یکی شاهد است این لحظه وجود داشته
وقتی ک رسید ب موهات... جقدر غمگین شدم.
ادامه ی موهات منم
ک باد برده بود با خود
واقعا قشنگ بـود
: )
سلام نسرین عزیز
سال نو مبارک
لینکزن از شما دعوت میکند در «فراخوان عکس و متن عیدانه لینکزن» شرکت کنید
http://linkzan.com/archives/9533
مرسی اما من تا به حال انشای با موضوع ننوشتم
وقتی از زندگی رانده میشویم، معنایش این نیست که به مرگ سوق داده شده ایم...
شاید تلاشی بیشتر لازم است!
شاید نگاهی دیگر از زاویه ای دیگر در افقی جدید!
یک فضای خالی ست
ک نه مردهای
و نه زنده دیگر
مثل ساعت های بین کلاس ها
وقت گذرانی
این روزها سایه ام میشود
شبها کنارم می خابد
و با من کتاب میخاند
رفته است توی جلد من
توی جرز دیوار ها
می شود درد های من
می شود صورتم ک از همه پنهان میکنم
من سخت نگرانم برای مرگ هایم ... / مرگ های متعدد ته وجودم /.
از این همه دنیا می ترسم
ک توی سرم جا نمی شود
از اینکه حرف های توی ذهن آأم ها چرخ بخورد
چیزهای دیگری می شود
شکل دیگری میگیرد
می آیند و یک روز از آدم عبور می کنند . اشتیاق مرگ مثل هجده سالگی و عاشقی است . عبور می کند نه الزاما وقتی مردی گاهی توی زندگی مرگ از آدم عبور می کند . مثل عشق که گاهی از آدم عبور می کند و دیگر هر چه جان بکنی هم به پایش نمیرسی . عبور عشق مثل عبور مرگ آخرش می شود همین بید هایی که لابه لای زندگی را می جوند . می شود همین لباس سیاه های توی صندوق همین رانده شدن های اختیاری . اجباری .
از مرگ ک حرف می زنم
یک اتفاق است
مثل رفتن تا سر کوچه و برنگشتن
جایی بود ک من، من را جا گذاشت. بعد از آن، دنیا همیشه جای ِ دیگری جریان داشت و من همینطور مانده بودم میان فضای خالی بین ِ کلمات. بین دو خط فاصله که تاکید می کرد روی ماندنم، توی چشم هایی ک هزار سال پیش، جایی، جای خیلی دور خیره مانده بود به آسمان و شده بود آینه برای مرغان دریایی..
جایی بود که من خودم را جا گذاشته بودم میان کتاب، صفحه ی 86 کتاب خشک سالی و دروغ ک نوشته بود : « اهورامزدا! چرا آدم ها یکدیگر را رنج می دهند؟ » من میان فاصله های کلمات این خط جا ماند بودم و کتاب را ک دادم دستت ورق زدی و از سطر اول صفحه ی بعد خواندی: « تو به چی می خندی؟ » و من هیچ گاه ب تنهایی نخندیده بودم. به جا ماندن نخندیده بودم. به درد نخندیده بودم. به خودم، به خودم ک هزار سال پیش جا مانده بود جایی میان چشم های کسی که آینه شده بود برای مرغان دریایی نخندیده بودم...
من فقط خواسته بودم که تو چشم هام را نبینی و بپرسی چرا می خندی؟
از این ک مینشینی پشت صفحه ای ک ب مناسبت یک عدد توعی
با من دوستانه حرف میزنی
مثل یک بعد از ظهر ک چای هایمان را گرفته باشیم در دست و حرف های ساده بزنیم
از همین ها دلگرم می شوم
حرف های بی واسطه را دوست دارم
اتفاق های خوبی توش می افتد
جا مانده است، دنیا، خیلی قبل تر از تو
صدا بزن مرا
از خواب هایی ک دیده اند برایم
جمله آخر اگر نبود، حتمن چیزی کم میداشت. یک ویرانی کم میداشت، یک سیل.
ولی حالا سیل آمده است. دریاها مشوش و مغشوش، مثل صدایش از آن سوی خط تلفن آنالوگ، سال 60، پناهنده اجتماعی! و فرار از خودش؟ فرازش از خود. فرار ازش خود... الو. الو. صدات نمیآد
آخر سرش تصمیم گرفته بودم فقط جمله ی آخر رو بنویسم
تمام حرف همین یک جمله بود
انگار داری گریه می کنی . تو و دریا. یاد بیژن نژدی افتادم:
دریا با این همه آب
رودخانه با این همه آب
تنگ بلور حتی ،با این همه آب
رخصت نمی دهند این همه آب
تا ببینی ماهی ها چگونه می گریند../
حتمن یک زمانی ماهی بوده ام ،
پشت دریا شهری است ... متروک مثل خودم ...
دوست دارم زیر پست ها حرف بزنیم
پدرام
دیر ک میایی غربتم بزرگ تر می شود