کلید را میگذارم زیر پادری ، نان ها را گذاشته ام توی یخچال ، پرده ها را که کشیده ام ، لباس هایت را تا کرده ام ، نامه چسبانده ام ب آینه ، نوشته هام را برداشته ام ، پیغام گیر صدای کسی را پخش میکند ک نمی شناسم لابد بیایی تو هم خواهی شنید
پنجره را که بسته ام و رادیو را خاموش کرده ام ، دارم فکر میکنم چه چیز را جا گذاشته ام جز دلم؟
چه چیز فراموشم شده ست ؟
دارم می روم از خانه ای ک نداشتیم ، دارم میروم و غمگینم ، مثل نامه ای که سالهاست ب آن سوی دریا نرسیده ، کسی چه میداند چه حرف ها داشته ست؟
نگرانم ، شاید هوس کنی از کوچ برگردی و درختت را پیدا نکنی ، و بعد مداد کاغذی بر میداری لابد آن روز و می نویسی به درختت که لانه ات را برداشته است و کجا رفته ست؟ ک چقدر بی ملاحظه ست
درختت را بریده اند ، درختت حالا مداد است و کاغذ و میز
دارم می روم و غمگینم ، دارم گلدان ها را آب میدهم و غم نمی گذارد زیاد خم شوم ، دارم کفش هایم را پا میکنم و غم نشسته ست روی شانه هایم ، و غم دارد کلید ها را میگذارد زیر پادری
خیلی وقت بود اینحا را گم کرده بودم
درست از زمانی که ادرس اینجا را دادی به من...
+سلام :)
سلام :)
سلام
تمام خانه فریاد می زند : برگرد ...
زندگی خواب است
و "تو
رویای آن
خم می شوم کلیدها را برمی دارم
تنها پادری می داند لگد کردن خاطره ها چه طعمی دارد.
گاهی وقت ها عمدا یادم می رود کلید را بگذارم. مجبور است بهم زنگ بزند.
برو.قبل از آنکه دیر شود.قبل آنکه دوباره بخاهد خانه تو را بیاد بیاورد...
سلام
این پست وبلاگ شما در "لینکزن" بازنشر داده شد
باتشکر
لینک زن
http://linkzan.com/archives/10319
کلید ها زیر پادری اند . وارد که شدی همان جلوی در کلید برق را بزن . خاموشش کن . دیگر کسی بر نخواهد گشت
مثل واژه ی "نبودن" که میان حرف هاش، غمی هزار ساله در جریان است..
تو که آمدی ، خستگی ات را زیر پادری پنهان کن و بعد بوی زنانگی مرا لا به لای خطوط اتو شده ی لباست پیدا کن و بعد زیر نامه ی چسبیده به آینه بنویس " برگرد " .
این طورغمگین بودن...
با این همه غمگینی رفتن کاری از پیش می برد نسرین؟؟؟
امان از غمگنانه زیستن ها. . .
صورتت بیاور کمی نزدیک تر لازم است ببوسمت بعد از خواندن این رفتن. . .
اخر هم کسی نمیفهمد این 'غم' سنگین چه حرفها داشته، انگار هیچ وقت به انسوی دریا نمیرسد.