مگر نمیشود آدم سال ها قبل برا تنهایی امروزش اشک ریخته باید ؟
اشک های بی نهایت شوری جمع میشود گوشه ی چشم چپم . یکی از چشم هایم هیچوقت گریه نمیکند اما کسی تا حالا نفهمیده . مگر نمیشود یه چشم جور آن دیگری را بکشد ؟بالای قابلمه ایستاده ام و اشکم را توی غذا چکانده ام . این هم یه نوع مریضیست شاید . همان یک چشم حسابی سوخته است و سرم را عقب کشیده ام . میشد لبانت را روی صورتم بکشی اما اینجور هم میشود
قاشقت را رها میکنی از فاصله چند سانتی روی بشقاب صدای جرینگ میدهد و میگویی شورش را در آورده ای . راستی راستی هم شور است .