همه چیز عادیست و من شب خواب میبینم نامه ای به دستم رسیده ست ، دست خط ش برایم آشناست با اینکه سالها از دیدنش گذشته ، تک تک کلماتش را یادم است و اشک هایم را روی هر کدام از کلمات
زندگی دارد خیلی عادی جلو میرود و من جا مانده ام از همه چیز ، یک مشت قرص صبح و شب دارد هل ام میدهد کمی به جلو ، و نمیدانم این دانه های کوچک از کجا میدانند هرکدامشان باید کدام درد را خوب کنند ؟
میخندم ، شانه هایم را بالا می اندازم ، خرید میکنم ، سبزه سبز میکنم، سفر میروم و همه ی اینها چیزی از مردنم کم نمیکند