ساعت توی دنیای من هفت و چهل دقیقه ی یک روز زمستانی ست ، توی تاریکی ایستاده ام پالتو روی دستم مانده کیفم دارد از روی شانه ام سر میخورد و اشک امانم نمی دهد که بگویم این اتفاقت بدجور مرا میشکند تورا به خدا کاری کن . ساعت پنج عصر است و روی طاقچه نقره ای جلوی شیشه نشسته ام و دست هایم میلرزد از شنیدن حرف های دوستم که میگوید بروی برای همه مان بهتر است ، ساعت سه و بیست دقیقه است روی صندلی های بلوار نشسته ام تو کنارم نشسته ای و نمیخواهی بیشتر از این چیزی از آن ماجرا بشنوی ، ساعت ده و پنجاه دقیقه ی شب است و بعد از این همه ساعت نشسته ام تا بلاخره از دردی که توی سینه ام تیر میکشد بنویسم .
به تلخ و شیرین زندگی نیست ، به سختی کشیدن ها و تنها ماندن ها نیست. تنها یک لحظه است ک چشمانت را باز میکنی ولی دیگر چشم های خودت را باز نکرده ای ، دوباره میبندی و باز میکنی ولی تو نیستی . یک غروب دلگیر جمعه است ک میگوید خودت نیستی و این منت را نمی شناسد . نگاه میکنی به دست هایت ، به خط متورم روی شانه ات ، به موهای پیچ خورده ی رو گردنت ، کی موهای من بلند شد؟ کی لباس سفید پوشیدم و توی اتاق های بیمارستان لقمان دنبال دست هام گشتم ؟
اسمم را هجی میکنم تا آشنا شود...
به اخراج شدنت نیست ، به رابطه کمرنگت با دوستانت نیست ، به آن یک نفری ک چون پایه زیر شاخه های تاک نمیگذارد بیشتر از این شاخه هایت بشکند نیست، یک روز به خودت می آیی و میبینی برای خودت بودن دیگر آنقدرها قوی نیستی ...
اما امروز شبیه یک روز آرام نبود ک سوار ماشین شوم و توی راه بدون موسیقی به چگونه بیدار کردنت فکر کنم. از آن روزها ک ماشین را کمی کج رها کنم و خیالم نباشد . یک نگاه به پرده سبز آشپزخانه کنم که هنوز کنار نرفته است. نه امروز از آن روز ها نیست ک همزمان با چرخیدن کلید در قفل دستگیره بچرخد و یک آغوش مرا برای بقیه ی روز ببلعد . صدای صبحانه خوردن توی سکوت خانه و خیابان و شهر از مقدس ترین صداهاست . اما امروز از آن روز های آفتاب ملایم و بوی نم گلدان ها نیست . امروز تمام ماجرا هایم از دهان افتادند و چای سردی سر کشیدم و به تنهایی یک پتوی صورتی پناه بردم .
سلام به رخوت یک روز بهار . یک خلوت دل انگیز کنار پنجره . باریکه نور افتاده بود روی صورت و دست های من و تو میدرخشیدی در چشم هایم. پرنده ها می آمدند می شنیدند و میرفتند. سلام به بهار و روز های روشنش
حرف های عاشقانه زدیم . در آن نیم روز همه حرف ها روشن و عاشقانه بود . حتی صدای چکه ی آب . حتی صدای بسته شدن در .
آره ک دوستت دارم ، آره ک حرف هایم برای تو عاشقانه میشوند ، آره ک غم ها را دور میربزم . آره دیوانه