-
۲۱ - من اشک های تو را توی شیشه کرده ام
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 23:44
من همه ی دیوار های این شهر را زیسته ام رگ ام را از جوهر های قرمز پر کرده م و با انگشت هام دارم مسیر عبور عابر سواره میکشم
-
۲۰ - من از دوست داشتن
یکشنبه 26 آذرماه سال 1391 19:49
کنار تو پیدا شدن ، در یک روز برفی خوب است ، روی صندلی 8 ردیف سوم یک سینما یک فیلم آبکی دیدن خوب است و به کشیدگی انگشتان تو فکر کردن ، سر روی شانه های تو گذاشتن و از عاقبت هیچ چیز نترسیدن خوب است مرد را بردن تا لب چشمه خوب است ، منتظر بوسه ای که انگار تبانی کرده ایم راجبش حرف نزنیم ماندن خوب است ، بی خیالی ت ، شانه...
-
۱۹ - چشمی و صد آه
سهشنبه 21 آذرماه سال 1391 23:22
منی مانده ام که دارد تخریب می کند باقی مانده اش را ، دست نویس هاش را ته کیفم مچاله شده پیدا می کنم و میگذارم گم شوند دوباره ، به این فکر میکنم که همیشه پاهای یک زن افتاده س روی شانه ی زندگیم ، میروم توی فنجان های چای ، سیگار هایم را با فشار خون تو تنظیم میکنم شبیه خمیازه می روم ، ناله ای کشدار برمیگردم از خودم می...
-
۱۸ - زمان فراتر از آذر نمی رود
شنبه 18 آذرماه سال 1391 18:52
پرنده هارا بایستان از کوچ بگذار شاخه را باد ببرد درخت تنهاست لانه تنهایی را می فهمد ریشه هارا بگذار بیمار شوند از عشق گوش کن آذر آخرین حرف خداست قبل از رفتنش حرف های مگو + عنوان از وبلاگ الهام نوشت ِ عزیز
-
۱۷ - بخوان به نام سفر
جمعه 17 آذرماه سال 1391 13:48
دستت را جا بگذار توی دستانم که در را ببندم پشتت نامه هات را پست کنم باهاش روزها باهاش سیگار بکشم شعر بنویسم تو باید در این مردن مشکوک دست داشته باشی
-
۱۶ - پیله کرده ام به تنهایی
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 23:25
و چقدر در تنهایی آدم ها تنها تریم چقدر خلوت دیگران به انزوا می کشدمان
-
۱۵- ریشه هامان را باد برده بود
جمعه 10 آذرماه سال 1391 14:11
ما درد بوده ایم از عاشقانه برگشتیم کوچه را ، دشت را ، تن هامان را قدم نگذاشتیم ما را از دوست داشتن مــُردن از پرسه را زیستن ما را از زندگی برگرداندند زمین دارد ریشه هامان را پس می زند شاید زمین جای دیگریست ... + مارا به ما رها کردند ، دلم برای خیابان هایی که قدم نزدیم ، برای پاییز هایی که زندگی نکردیم ، برای من میسوزد...
-
۱۴ - رفته ام زیر پوست مرگ
سهشنبه 7 آذرماه سال 1391 19:55
رفته ام توی جلد حیاط دارم با درخت با چنار با برگ همذات پنداری می کنم رفته ام توی کیف پولم صدای پول خوردها را در می آورم دارم با پاییز زرد می شوم حواسم نیست به خدا
-
۱۳ - آنقدر غمگینم که می شود روی صدایم مرد
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 19:31
تمام روز پرنده ای نشسته باشد کنارت ، باهات حرف زده باشد ، از آسمانش ، درختش ، لانه اش و همه ی پرنده هایی ک می شناسد و رنگ هاشان و اینکه چه جور می خوانند برات گفته باشد سرش را روی شانه ات گذاشته باشد توی ایستگاه مترو و اشکش آمده باشد ، آن وقت همه چیز برات رنگ باخته باشد ، ک در یک روز کوچک پاییزی توی یک ایستگاه کوچک و...
-
۱۲- ۹۰/۱۲/۲۵
یکشنبه 5 آذرماه سال 1391 17:54
کنار تو پیدا شدن مشکوک است ، باید فکر کنم از کجا آمدیم . دست هام را تا جایی ک می شود در جیب هایم فرو می برم ، بی جهت یادم می آید وقت دوختنش سفارش کرده ام جیب هاش برایم خیلی مهم است ، هرچه بزرگتر بهتر کنار تو تنها ، اینجا ، توی زمستانی ک پرنده ها را از لب دبوار ها پر داده ست ، وسط خیابانی ک هیچ وقت تا انتهایش نرفتیم ....
-
۱۱ - این آسمان همان نبود که نازل شدیم؟
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 22:23
مثل زمینی که آسمانش را باد برده باشد قبر ِ خودم شده ام
-
۱۰ - مرگ قسطی ست
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 21:17
فشار پدر بالاست و چهارشنبه است هوا سرد است و پنج شنبه ست خانه زیر سایه ی چنار ها همیشه زمستان است و جمعه ست فشار پدر خیلی بالاست و شنبه ست ساعت را یک ربع عقب کشیدیم و هنوز شنبه ست و پدر هنوز زنده ست زمستان مانده و پدر مانده ست + عنوان از وبلاگ سلین
-
۹ . با من از صدای ماهی ها ، از سکوت آب ها بگو
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 01:13
مرا به کودکی ام واگذار کن ، با کاغد های رنگی قایق بسازیم ،بیندازیم توی آب هایی ک ده سال بعدم را می بلعند ، غرق تنها کلمه ای ست ، کلمه ای برای گوش ماهی های بیشتر ، مرا به کودکی ام مرا به پولک های رنگی مرا به 10 سالگی ام بسپار .. بگذار قایق هایی به اندازه ی غرق شدنم بسازم غرق تنها مهمان نوازی ماهی هاست مرا به من رها کن
-
۸ - بهار ، تابستان ، پاییز ، زمستان و دوباره بهار...
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 22:28
یک دانه ای توی عمقِ سرد وجودم ، همینطور بی حرکت ، نشسته. زل زده به یک نقطه ی نا معلوم یک دانه که نمی دانم اگر آب می دادش کسی ، اگر نوری بود ، چه می شد. شاید چناری ، گل سرخی ،علفی... یک دانه با نگاهی که از پاییز های گذشته مانده ست به دست های کسی همینطور یخ زده ست زیر سایه ای یک دانه ی عبوث نشسته ست توی خاک وجود م
-
۷ -یک طوری بگو من که انگار منم
شنبه 20 آبانماه سال 1391 18:18
با یک زبانی بگو نسرین که کسی نداند جوری بگو که انگار نمیدانی اسمم را طوری صدایم کن که انگار سال ها قبل تر از کشفم است که هنوز درختم ، زمینم ، بهارم
-
۶ - من اگر خدا بودم
جمعه 19 آبانماه سال 1391 12:17
خورشید را خاموش کن باد هارا ب ایستان از حرکت پنجره ها را ببند کلید ها را بگذار زیر پا دری و برو
-
۵ - درخت دلواپس لانه هاست وقتی ک می افتد
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 23:30
دریا همیشه نگران مرغان دریایی ست باور کن ، سفر امتداد ماندن بود با من از سفر بگو، سفر آبی ست ، با هم به روزهایی برویم که نبودیم با هم از گذر کردن برویم از دیر از دور به سفر بگرد
-
۴ - برات میمیرم هایت
دوشنبه 15 آبانماه سال 1391 22:42
مثل دارکوبی ک عاشق نقش یک پرنده روی دسته ی تبری شده ک داره درختشُ قطع می کنه . . . نسبت غریبی با مرگ تو دارم
-
۳ - سبزینه ای که کم داشت درخت زندگیمان
یکشنبه 14 آبانماه سال 1391 21:51
بابا حالا ک می توانی همه ی چراغ ها را سبز کن تا برسم خانه ، حالا ک میشود مرا بچپان توی همین قطار ، همان چمدان ، همان نگاه ک از پنجره با درخت و دیوار و چراغ های بین راه قطع شد
-
۲ - همین توعی ک در منی
شنبه 13 آبانماه سال 1391 20:32
برای من ک اتفاق ها را می سازم درونشان زندگی میکنم ازشان برمیگردم ناگوار ترین حادثه ی ناخواسته ای در من هنوز از سفر با گرد و خاک روی شانه ی کتت برمیگردی کنار شومینه جوراب های خیس از برفت را گرم میکنی یک شبی می مانی ، چمدانت را باز میکنی صبح نشده از من میزنی بیرون تو مسافر ترین بومی این منی
-
۱. روزی دیوار ها را باد با خود برد
سهشنبه 9 آبانماه سال 1391 19:03
می دوی و یال هایت در باد پرنده ها ب سمتت کوچ می کنند سال ها بعد پرستوها از لای موهایت باز میگردند ب خرابه های یک عشق