-
51- این جهان را خدایان گریان ساخته اند
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 23:07
گاهی اشک همه ی راه های موجود است ، پرنده می آید از چشم هات ، سقوط میکند ، می افتد روی خاک ، جان می کند . ببین چطور خاک می شویم . ببین کجای این خاک اشک هایت را نشمرده ست . خانه قبرمان شده ست . پنجره ها چیزی از غربتش گم نمی کنند . پنجره ها ... چشم های زمینند . پنجره ها را ببند ، ببین که تنهایی ضرب میگیرد روی میزها ، هیچ...
-
50- با آتش جنگ سیگارت را بگیرانی
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 23:31
در چین سیل آمده ، عراق را آتش زدند ، همه ی هواپیما های مسافر بری سقوط کرده اند ، دنیا خرابه شده ست ، جنگ است ، قارت است ، قهر است پرده ها را بکش ، بنشین ، و از عشق بگو
-
49- من هم چشم هام را می بندم
جمعه 17 خردادماه سال 1392 11:31
حالا سه روز است ک بیدار نشدی شاید هنوز فردا نشده باشد
-
48- بخوان به نام مردی ک برای همه سیگارهاش اسم میگذاشت
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 22:40
زمین بوی تو می دهد درخت ها غمگین ترند گندم ها گندم زار ها شانه می شوند زیر خانه ای با سقف شیروانی شاید زیر ریشه های یک توکا زمین نم گرفته ای توی یک مزرعه ی سوخته خوابیدی فکر کن پاییز شده باشد و درخت همه ی برگ هاش را با چنگ و دندان گرفته باشد ک بوی تو را می دهد یک دشت مانده است و صدات ک می پیچد در باد
-
47- سلول هایی خاکستر شده
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 14:09
دنیا را پر کرده اند از قبر کیوسک های تلفن اتوبوس های خاک گرفته توی ویترین هایی دسته بندی شده تنهاو تنها تر و تنهایی ک تمام هیکل آدم ها را بلعیده ست
-
46- سراغم را از صندوق های پست بگیر
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 21:04
خیابان ها را کوتاه کرده اند و پیاده رو ها را عریض با این فاصله باید کنارت بایستم و پشت تلفن بگویم که دوستت دارم هنوز کنارت بخوابم و نامه بدهم که بپیچ دور تنم با این فاصله باید از کنارت رد شوم و به قاصدک ها بگویم که برمیگردم
-
45- کشتی ام ک خانه ی ماهی ها شده
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 21:33
کلید را میگذارم زیر پادری ، نان ها را گذاشته ام توی یخچال ، پرده ها را که کشیده ام ، لباس هایت را تا کرده ام ، نامه چسبانده ام ب آینه ، نوشته هام را برداشته ام ، پیغام گیر صدای کسی را پخش میکند ک نمی شناسم لابد بیایی تو هم خواهی شنید پنجره را که بسته ام و رادیو را خاموش کرده ام ، دارم فکر میکنم چه چیز را جا گذاشته ام...
-
44- از یک جای دور دوستت دارم
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 23:35
به گلاره سیم تلفن درست از زیر پای من رد شده است ، رفته است از بیخ دیوار ، کشیده شده است تا آشپزخانه ، میرود هر سه طبقه را پایین ، توی بن بست مان از دیوار ها بالا رفته ست ، از توی همه ی کوچه هایی ک رفته ای ، از همه ی خیابان های این شهر... خطوط تلفن ، آه ، چه میدانند صدات از کجای این شهر نمی آید. ترسیده ام ، از ایستگاه...
-
43 - حرف نیست این ها
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1392 11:37
من اما روزهاست که حواسم نیست چون تو ، اتفاق ها می افتند و نمی دانیم بین حرفهام -دارم از خودم میگویم ک مرگ نمی ترساندم و این خودش ترسناک است، دارم برات میگویم ک نشسته بوده ام چهار زانو که مرگ بیاید ، دارم برات می میرم - از خودت میگویی ، حواست نیست به مردن من و توی خیابان ها قدم میزنیم و جا می مانم ، توی کتاب فروشی بدون...
-
42- جیب هایم را پر کنم از صدات
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1392 22:48
سختم است به زبان بیگانه حرف زدن ، به یک زبان دیگر دوستت داشتن ، آن وقت باید از نو بار دیگر ببینمت ، خورشید از زاویه ی دیگری تابیده باشد به موهات ، باید راه های دیگری برسد به خانه که پیاده برویم و باران بگیرد . سختم است با زبان دیگری گوش بدهم به صدای پات که می رود ، شاید باید حرف های دیگری از رادیو شنیده باشم ، باید...
-
41 - از زندگی رانده شدیم
شنبه 26 اسفندماه سال 1391 21:41
غریب مانده ام توی سرزمینم ، نامه ام توی یک بطری که رسیده ست آن سوی این دریا ، از اینجا که ایستاده ام تا من یک دریا راه است ، یک دریا تا خودم راه است تنها مانده ام از من ، موهایم مانده ست لای صفحه ی 56 کتابی که برات خوانده بودم ، دلتنگیت را هجی کن ، برای موهای قهوه ای ام ، دور شهر دور داده اند کتاب را ، جنایت منم ، با...
-
40 - مزرعه ی سوخته ام
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 20:57
صدای پاهات می آید با بهار تو صدای گرفته ی یک صبحی که پهن شده ای روی میز صبحانه یک روز صبحی که بینیش را چسبانده به شیشه ها پرنده ای که یک شهر را گرفته زیر بال هاش پرنده ای که مادر همه سیم های برق شده ست
-
39- زیر نقره ای اندوه
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 14:58
چیزی کاشته ای در من، زیر پوستم، توی سبزی تیره ی رگ هام. چیزی که هر صبح دارد با من از خواب بلند می شود، بلند تر از دیروز ... توی آینه خودش را نگاه میکند او هم، لباس قرمزش را می پوشد ، یک چیزی کاشته ای درست بین مهره های گردنم، تیر بکشد عصر ها ... یک چیزی مثل ترکش های یک جنگ داخلی توی تنم مانده ست یک چیزی مانده توی نگاه...
-
38- از توی داستان هایم زنی کوچ کرده
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 00:53
شاید یک روز از همین روزهای گذشته مرده ام و فقط حالیم نیست ،یک روز گرم تابستان ، روی آسفالت تازه خط کشیده شده ی خیابان رو ب روی خانه ، آدم ها دارند میترسند از سر متلاشی شده ام زیر چرخ ماشین و بعد بی عار بلند شده ام رفته ام توی صف بانک یکی از همین روزهایی ک گذشته رفته ام خودم را توی خزر غرق کرده ام و بعد جنازه ی باد...
-
37 - تمام
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 21:01
یک زمستان باشد و دیگر هیچ ، پرنده ها بروند و سرزمینشان را گم کنند ، من فقط میخواهم ریشه هام یادشان برود بهار را زیاد تر از این ها خسته ام ، خواب کم است باید بمیرم کمی چشمانم حفره هایی شده اند توی کوه یخ ، ساده بگویم تابستان سال هاست ک مانده فرسنگ ها زیرآبم
-
36- چیزهایی هست که نمی دانیم
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 22:42
در فکرم تو را از خواب هام بکشم بیرون، از بین همه ی اجناس تاریخ مصرف گذشته ی خانه، از زیر خروار ها خاک نشسته روی سرامیک ها و رد پایمان ک رفته ایم تا اتاق، از زیر لباس های روی زمین پخش و پلا ، از زیر لحاف ، از زیر تنم در فکرم قرص هایم را قسمت کنیم، باید هر دو یادمان برود بیرون از این خانه دنیایی هست دست هایت را باید...
-
35- بی خوابی
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 21:00
آمده بودم ببرمت به خواب هام ، جا گذاشتمت بین قفسه ها ی دارو ، توی جیب های روپوش سفیدم ، زیر انگشت های لرزان زنی روی زنگ اخبار ماندی ، گفته بودم چین های لباست را باز کن ، بینداز روی میز کارم ، بینداز روی همه ی پنجره ها ، روی افسانه را ، که قلبش دوبار ایستاده ، روی قلبش گفته بودم زنگ بزنی ، صدای بوق بیاید 3 تا ، و بعد...
-
34- بوی ماشه نداشتند دست هات
جمعه 27 بهمنماه سال 1391 12:23
توی تاکسی نشسته ام و دارم فکر می کنم که باید بیایم بیرون از شهر تو را و پوتین هایت را بغل بزنم ، بیاورم توی شهر ، تو را با تک تک پنجره ها آشنایت کنم ، به همه ی مرده های شهر بشناسانمت ، لیست عاشق های شهر را بدم دستت توی فکرم که شهر من بیشتر از خانه ها و آدم ها حاشیه دارد ، باید سفر کنی از حومه شهر باید با همین تاکسی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 16:02
خط کشی های خیابان ها برای عابران کور نیست
-
32- ساعت پنج عصر
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 21:09
یک پاکت ِ سیگار نکشیده دارم و حرف هایی ک گذاشته م سر فرصت ، چند باری که نیامدم سر قرار را هم ، همه ی اشک هایم ک توی ایستگاه های مترو ریخته ست ، زیر پای مردم یک باری را که نرفتیم دریا ، قرار های عاشقانه مان ک لغو شد ، همین ک توی هیچ شبی دلت هوایم را نکرد ، هیچ زنگی را ک نزدی ، پشت در هیچ خانه ای ک تراس سبز داشت لحظه ای...
-
31- عمری دگر بباید
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1391 23:07
سالهایی دور بوده است که من توی تن یک پرنده عاشق شدم با ریشه های یک درخت نفس کشیدم که از عشق یک پرنده ی مهاجر بیمار است و با پرنده از کوچ برگشتم با درخت لانه نبودم دیگر با درخت هیزم های خانه ی زنی شده ام که در قلبش یک پرنده دارد باید به من برگردم شبیه زنی که رفته ست تا قرص های فراموشیش را پیدا کند
-
30 - توی چمدان هایی به دنیا آمدیم
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 21:29
بیا آنقدر توی همین تخت کش بیاییم که تو برسی ب آن شهر دیگر ، من جلوی چشم های مادر باشم ، به هیچ کجای دنیا بر نخورد، آخر می دانی که ما باید جلوی چشم های خدا باشیم باید دیگر ندانم کجای کار ها خراب است ، ما به اندازه ی همه ی خرابی ها عمر نمی کنیم ، دلم فقط می خواهد یک چادر مثل بچه گی هام بزنم ، با چادر مادرم ، ملافه های...
-
29- زنی در خواب های من مرده ست
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 09:16
راهم را دور کرده باشم ، به جای مدرسه آمده باشم تا دم خانه ای ،با قراری که نگذاشته بودیم ، با احتمال کمی که شاید نرفته باشی ، برات از یاس دیوار خانه ای دزدیده باشم و توی دست راستم توی جیب مانتوی گشاد مدرسه ام ازنگاهها و سرزنشها دورش کرده باشم و همیشه دلم خواسته باشد یک دستی من را هم ببرد توی جیب راست مانتویی از حرف ها...
-
28 -چو تخته پاره بر موج
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 20:58
بی آنکه باریده باشد ، ابرها نمی دانند هوای این شهر آلوده نیست ، فقط شبیه من کلافه ست ، نمیداند بودنش برای کی مهم است ، نمیداند نباشد کی میمیرد ، هوای این شهر فقط گم کرده دارد مثل فال قهوه ای ک خوانده نشده باشد ، فقط فنجان برگشته م ، ب سمت قلبی ک شکسته ، فقط اسب و درخت و یک زن پیرم . بی آنکه باریده باشد ، سرفه ام . که...
-
27- دارم سعی میکنم به یاد بیاورم ک فراموشی گرفته ام
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 20:46
مهربان نیستم دیگر ، دلم میخواهد خانه را بگذارم ، بسپرم دست گلدانها ک من نباشم خشک می شوند ، من که نباشم خانه را باد می برد ، از دست سیم های تلفن کلافه ام ، از باجه های زرد رنگ تلفن همگانی ک آب شدند رفتند توی زمین ، با صدای تو ، با بوق های آزادی ک کـــَرَم کرد ، با من ، داریم توی زمین زنگ می زنیم ... دلم میخواهد خانه...
-
26- باید برگردانمت...
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 21:45
شبیه پوتین های سربازی ام که دارد می بخشدم ، که دیگر پا ندارد به کی می بخشی ام؟
-
25 - با تو از غم نه از من میگویم
جمعه 15 دیماه سال 1391 21:29
چیزی در دلم نشست کرده است ، مثل رودخانه ای که مسیرش افتاده است به پی خانه ، مثل خانه ای که پی اش در آب ها فرو رفته ست ، ، مثل پی خانه که هر روز بیشتر از قبل میداند که چیزی از عمر خانه نمانده ، مثل خانه که ترجیح می دهد بروز ندهد از پایه هاش دارد ویران می شود مثل اهالی خانه که جایی برای رفتن ندارند ... در حال ندانستنم ،...
-
۲۴ - بوی مرگ می دهد نفس هام
جمعه 8 دیماه سال 1391 22:48
تو تنها نبودی هیچ وقت ، تا حیاط با تو آمده م هر صبح ، که می روی سر کار ، دلم گرفته از نبودنت توی خانه ای که نداشتیم. روی میز کارت عکسم شده م که نبوده ست هیچ وقت ، تلفن هایی شده م که جواب نمی دادی . تو تنها نبودی باور کن ، من توی کیف پولت غلت زده ام ، برایت خوانده م ، سوژه ی عکاسی ت بودم ، ساعت ها برهنه نشسته م تا...
-
۲۳ - خواب هایی دیده اند برایم
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 22:28
وقتی که تنهایی من داشت با تو قدم میزد، دست هاش را باد برده بود ، وقتی که تنهایی م از تو برگشته بود و بی هدف پرسه میزد ، داشتم به زمستان فکر می کردم مدت هاست دارم فکر میکنم باید به خواب زمستانی بروم ، باید برگ هام را یکی یکی بپیچم لای زرورق های نقره ی بچپانم زیر کلاه صورتی م ، باید ریشه هام را به خاک بفهمانم ، باید...
-
۲۲ - از عاشقانه ترسیدیم
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 08:13
نکند هنوز توی آن کوچه توی آن سرما ایستاده باشم؟ چه چیز می توانست نگذارد که ساعت ها بایستم و به ندیدنت ادامه دهم؟ برای من عاشقانه نیست ، باور کن . فقط آنقدر دنیام کوچک است که پاهام می زند بیرون اگر اینقدر مچاله نشوم ، برای من لحظه ها نمی گذشتند ، کش می آمدند باور کن راه های دیگری هست برای دور شدن ، بیا و کوچه ها را بد...